زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با پدر
پدرِ پـیـرِ من انـگـار که شـیـدا شدهای بـینِ این بـسـتر افـتـاده، مـعـلّا شدهای بـالِ پـرواز نـزن میشـکـنم از رفـتن ضربهای خوردهای انگار مداوا شدهای اینقَدر شوقِ پریدن ز چه داری پدرم؟ بارِ خود بستهای و خوب مهیّا شدهای بعد از این زینِ ابت، زینِ ابی نیست دگر باعـثِ خـسـتـگیِ زینب کـبـرا شدهای عطر یاس است که پیچیده در این صحن وسرا چه شده،گریه شدی پهـنۀ دریا شدهای زیرِ لب زمزمه داری که سلام ای بانو نکند مستِ حـضورِ گـلِ طـاها شدهای میلِ ماندن که نداری برو ای شیرخدا عـازمِ دیــدنِ صـدیـقـۀ کـبــرا شـدهای چه کند بعدِ تو این خیلِ یتـیمانِ عرب آن گروهی که بر آن طایفه بابا شدهای |